مدتیه از خودم نمی تونم چیزی بنویسم......نمی دونم چرا.... خودکار رو ورق تو دستم هر چی اومد نوشتم: تو واپسین روزهای بهار،بهاری که سر چشمه زیبایی و دلخوشیه،نمی دونم چرا،دلم خوش نیست..... نمی دونم چرا،دل من مثه واپسین روزهای بهار بارونیه...... تو واپسین روزهای بهار،که نفس موجودات و آواز خوش پرنده ها به گوش می رسه،نمی دونم چرا،انگاری از تو سینم نفسی خسته به گوشم می خوره.... نمی دونم چرا،هر گاه به دفتر شعر قلبم نگا می کنم،مثه دفتر شعر های بهار سبز نیست...... تو واپسین روزهای بهار،که صدای پای تابستون به گوش می رسه،نمی دونم چرا،گوش من نمی خواد بشنوه...... نمی دونم چرا،هر گاه به بهونه ای مثه بارون های بهانه ای بهار ،دل منم بهونه می گیره....... تو واپسین روزهای بهار،که گرمای تابستون با خنکی بهار قاطی شده،نمی دونم چرا،دل من سرده..... نمی دونم چرا،خنده های من مثه نسیم های خنک ولی گذرای بهار گذریه....... تو واپیسن روزهای بهار،نغمه ها،آواز های خوش،نسیم ها،باران های بهانه ای،صدای پای تابستون،دفتر شعرهای سبز بهار،چشمه ها و همه ی خوبی هاو.....خیلی زیباست...اما نمی دونم چرا من.............. خلاصه نمی دونم چرا......اما می دونم که ایراد از بهار نیست............ التماس دعا
Design By : Pichak |